سرنوشت واقعی شاهزاده مصطفی :فرزند سلطان سلیمان قانونی امپراطور عثمانی

آمار مطالب

کل مطالب : 50
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :





تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : شروین
تاریخ :
نظرات

شاهزاده مصطفی  پسر سلیمان یکم و ماه‌دوران سلطان بود. مصطفی باذکاوت‌ترین فرزند سلطان سلیمان به‌حساب می‌آمد و تحت حمایت وزیر اعظم، ابراهیم پاشا، قرار داشت. بوسبک، سفیر امپراتوری مقدس روم در قسطنطنیه، دربارهٔ او ذکر می‌کند «در میان فرزندان سلیمان، پسرش مصطفی به‌طرز شگفت‌انگیزی فرهیخته و باملاحظه است و از آنجایی که ۲۴ یا ۲۵ سال سن دارد آمادهٔ سلطنت می‌باشد. خدا نیاورد آن روزی را که چنین بربری با چنین قدرتی به نزدیکی ما برسد»، و به ذکر «استعدادهای خدادادی و چشمگیر» مصطفی ادامه می‌دهد.

خرم سلطان، سوگلی دربار سلیمان یکم، سعی داشت فرزندش شاهزاده سلیم را بعد از پدر به سلطنت برساند. او به‌همین‌منظور با کمک رستم پاشا، وزیر اعظم دربار عثمانی، موجبات قتل شاهزاده مصطفی و پسرش را فراهم کرد. مصطفی به همدستی با ایرانیان علیه دولت عثمانی متهم شد، ولی در واقع از این جهت مورد دشمنی واقع شد که هواخواهان بسیاری در میان سربازان داشت.

مصطفی بعد از مرگ برادرش شاهزاده محمود (۱۵۱۲-۱۵۲۱ میلادی)، بزرگ‌ترین فرزند سلطان سلیمان به‌شمار می‌رفت. نخستین پسر سلیمان از خرم سلطانشاهزاده محمد (۱۵۲۱-۱۵۴۳ میلادی) بود که او نیز به‌علت یک بیماری درگذشته‌بود. مصطفی در سی‌وهشت‌سالگی مقام فرماندهی ناحیهٔ آماسیه را برعهده داشت و مورد علاقهٔ خاص سپاهیان و مردم و مورد حسادت شاهزادگان دیگر بود، اما بر اثر نفوذ و بدگويی خرم سلطان از چشم پدر افتاده‌بود. صدراعظم رستم پاشا به سلطان سلیمان طوری وانمود کرد که مصطفی قصد غصب قدرت او را دارد و توانست فرمان قتل او را از سلیمان بگیرد.ترس خرم سلطان از به تخت نشستن شاهزاده مصطفی پس از سلیمان باعث شد وی اقدام به از چشم انداختن مصطفی از پدرش کند که با کمک دخترشمهرماه سلطان و رستم پاشا این توطئه صورت گرفت. رستم پاشا به دستور خرم سلطان، با در دست داشتن مُهر و موم شاهزاده مصطفی نامه‌ای به شاه طهماسب، پادشاه ایران، نوشت. این امر موجب شد سلطان سلیمان گمان کند مصطفی برای تصاحب تاج و تخت شورش کرده‌است.

در سال ۱۵۵۳ که جنگ علیه ایران آغاز شده‌بود و رستم پاشا فرماندهی کل سپاه را در این لشکرکشی بر عهده داشت، دسیسه‌چینی بر ضد مصطفی آغاز شد. رستم یکی از معتمدترین یاران سلطان را نزدش فرستاد تا به او گزارش دهد که چون سلیمان شخصاً در مقام فرماندهی سپاه قرار نگرفته‌است، سربازان ارتش به این فکر افتاده‌اند که زمان نشستن شاهزاده‌ای جوان بر تخت سلطنت فرارسیده‌است و همزمان شایعاتی را پراکند که مصطفی واکنش مثبتی نسبت به این ایده نشان داده‌است. سلیمان که این ماجرا را باور کرده و به‌شدت برآشفته شده‌بود، در راه بازگشت از ایران در درهٔ ارغلی مصطفی را به چادرش احضار کرد و تصریح نمود که «او خواهد توانست خود را از اتهامات وارده مبرا سازد و دراین‌صورت دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد».

مصطفی با یک دوراهی روبه‌رو شده‌بود و می‌بایست بینِ رفتن یا نرفتن یکی را انتخاب می‌کرد: یا در پیشگاه پدرش حاضر می‌شد و خطرش را نیز به جان می‌خرید و یا به احضاریهٔ سلطان بی‌اعتنایی می‌کرد که دراین‌صورت به خیانت متهم می‌شد. مصطفی با اطمینان از آن‌که در پناه ارتش به او آسیبی نخواهد رسید، تصمیم گرفت در پیشگاه پدر حاضر شود. در آن روز مصطفی لباسی سفید بر تن داشته که نشانهٔ بی‌گناهی او و تهمتی است که به او زده شده. بوسبک که ادعا می‌کند شرح حادثه را از یک شاهد عینی شنیده‌است، آخرین لحظات زندگی مصطفی را توصیف می‌کند. به‌محض آنکه مصطفی قدم در چادر سلطان گذاشت، خواجگان سلیمان به او حمله‌ور شدند. شاهزادهٔ جوان سرسختانه از خود دفاع می‌کرد. سلیمان که از پشت پردهٔ کتانی چادر شاهد ماجرا بود «خشم و نگاه‌های تهدیدآمیز خود را نثار خواجگان لال خویش می‌کرد و به آنان عتاب می‌زد که چرا در کشتن مصطفی به خود تردید راه داده‌اند. خواجگان سلیمان که ترس را احساس کرده‌بودند، تلاششان را دوچندان کردند و مصطفی را به‌شدت به زمین کوبیدند، زه کمان را به دور گردنش انداختند و او را خفه کردند». گفته شده که پس از مرگ، از جیب مصطفی نامه‌ای پیدا می‌شود که سلیمان از کشتن پسرش پشیمان می‌شود.

چند روز بعد از کشته شدن مصطفی، پسر دیگر سلطان سلیمان به نام شاهزاده جهانگیر (۱۵۳۱-۱۵۵۳ میلادی)، به‌علت علاقهٔ شدید به مصطفی منجر به مریض شدنش می‌شود و در شهر حلب فوت می‌كند.

پسر مصطفی به نام محمد نیز برای آنکه بعدها به خونخواهی پدر برنخیزد، مسموم شد و به قتل رسید. بعد از مرگ جهانگیر، تنها دو پسر از سلیمان به نام‌های شاهزاده بایزید و شاهزاده سلیم باقی ماندند.ناخشنودی از سلطنت سلیمان قانونی، با کشته شدن شاهزاده مصطفی گسترش بیشتری یافت. پس از کشته شدن مصطفی، برادرش بایزید از سرکوب کسانی که به نام مصطفی دست به شورش زده‌بودند کوتاهی کرد و به‌همین‌علت چنین شایع شد که این شورش را خود بایزید ترتیب داده‌است و از اعتماد سلیمان نسبت به او کاسته شد.

در سال ۱۵۵۴، بالا گرفتن نارضایتی‌ها و شورشی که در سرزمین عثمانی در نتیجهٔ قتل شاهزاده مصطفی روی داده‌بود، از دیگر عواملی به‌حساب می‌آمد که سلیمان را به انعقاد پیمان صلح آماسیه ترغیب کرد.

عاقبت نبرد با ایرانیان

از مهم‌ترین کارهای سلیمان، محاصرهٔ وین با ۱۲۰۰۰۰ سرباز جنگی، در سال ۱۵۲۹ در سومین لشکرکشی او به‌سوی مجارستان بود. سلیمان همچنین با موفقیت، با شاه تهماسب صفوی، پادشاه ایران، جنگید. ارتش سلیمان زیر فرمان وزیر بزرگش، ابراهیم پاشا، توانست در ۱۳ ژوئن ۱۵۳۴ تبریز پایتخت پیشین ایران را فتح کند و در ۴ دسامبر همین سال به بغداد دست یابد. در دوره شاه تهماسب، پایتخت ایران به دلیل خطری که از ناحیه عثمانی احساس می‌شد، به شهر قزوین منتقل شده بود. سلطان سلیمان سه بار به ایران لشکرکشی کرد. وی یک بار تا سلطانیهٔ زنجان هم پیش آمد، ولی به‌دلیل برف و کولاک سنگین مجبور به عقب‌نشینی شد. اما با ظهور شاه عباس کبیر عثمانیان مجبور به شکست‌های سنگینی شدند.



تعداد بازدید از این مطلب: 21670
موضوعات مرتبط: برگی از تاریخ جهان , ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








هگل، ایرانیان را نخستین ملت تاریخی و شاهنشاهی ایران را اولین امپراطوری تاریخ می‌داند.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود